«حسن مقدم را بعد از ۱۰ سال در سوله بزرگی که دورتادورش تجهیزات پیشرفته موشکی چیده شده بود، ملاقات کرد. چندین نفر را واسطه کرده بود تا این وقت ملاقات را برایش بگیرند، وگرنه هیچجوره دستش به مقدم نمیرسید.»
به گزارش خبرنگار ایمنا، کشورمان در حالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است:
«آتشی که در یک لحظه به پای ققنوس گرفت، خورشید را از نور کمجان خودش شرمنده کرد، اما درعینحال در برابر شعله امیدی که به دل بچهها نازل شد، جرقهای بیش نبود. ققنوسشان از خاکستر خیانت و دسیسه دوباره زنده شده بود و پرواز میکرد. صدای اللهاکبر بچهها بلند شد، آن قدر بلند که صدای مهیب موشک لابهلای آن گم شد. موشک عاشق از دره خارج شد و از ارتفاع خورشید هم بالاتر رفت. پیشانی حسنآقا روی خاک افتاد و پشت سرش بچههایش به سجده افتادند. راه تازهای مقابل دیدگانشان باز شده بود. راهی که انتهای آن دیده نمیشد.
سلیمان دوباره آمده بود ایران، با رفتارهایی که بار قبل از او سر زده بود، آمدنش وقاحت و پررویی زیادی میخواست. چه رسد به اینکه بیاید و بخواهد که با دست پر برگردد. انگار دمدمیبودن سرهنگ قذافی روی سلیمان و گروه همراهش که از لیبی آمده بودند، اثر گذاشته بود. قیافه نخراشیده و مرموز سلیمان از ۱۰ سال پیش، ذرهای عوض نشده بود، اما دیگر از آن غرور وحشیانه عجین با چشمهایش خبری نبود. از وقتی آمده بود، بارها با آدمهای مختلف در بخشهای گوناگون جلسه گذاشته و اقلام مورد نیازشان را درخواست کرده بود.
- اینا هیچکدوم دست ما نیست. باید بری پیش حسن مقدم
خیلی خواسته بود بیآنکه کارش به حسن مقدم بیفتد، خریدش را بکند و برگردد؛ ولی بعد از یکی دو هفته سرگردانی فهمیده بود که سرنخ کارش مستقیماً به خود او میرسد. برخلاف میلش افتاد بود دنبال مقدم. بعد از آن همه سال هنوز تهران برایش آشنا بود. هر بار که از جلوی هتل استقلال و هتل آزادی میگذشت، خاطرات بد و خوب گذشته توی ذهنش زنده میشد.
میتوانست با چشم بسته از آنجا تا باغ ونک و حتی تا سفارت لیبی رانندگی کند، اما دیگر از آن بنزی که آقای رفیقدوست در سفر قبلی بهش داده بود، خبری نبود. هرچه بیشتر توی شهر میچرخید، طعم چشمچرانی و ناز دخترکهای جمیله ایرانی بیشتر برایش زنده میشد، اما حواسش بود که اگر این بار دست از پا خطا کند و گیر بیفتد، کسی نیست که شفاعتش را کند و آزاد شود.
میدانست با کارهایی که کرده، دیگر توی ایران برایش تره هم خرد نمیکند، چه رسد به اینکه مهمانداران هتل تا کمر برایش خم شوند و همه نیروهای موشکی ایران دست به سینه در خدمتش باشند. حسن مقدم را بعد از ده سال در سوله بزرگی که دورتادورش تجهیزات پیشرفته موشکی چیده شده بود، ملاقات کرد. چندین نفر را واسطه کرده بود تا این وقت ملاقات را برایش بگیرند، وگرنه هیچجوره دستش به مقدم نمیرسید.
نمیدانست حسنآقا وقتی خبر آمدنش به ایران را شنیده، اخم کرده و گفته: اصلاً و ابداً نمیخوام ببینمش. ارتفاع سوله بلند بود. نور تند و تیزی از شیشههای نزدیک سقف به داخل میزد و مربعهای نور و سایه کی در میان کف سالن را فرش کرده بودند. حسنآقا دو دستش را از پشت به هم گره کرده و روی کمرش گذاشته بود و برخلاف همیشه لباس نظامی تنش بود. سرش را بالا گرفته بود و با قدمهای سنگین دور سالن راه میرفت.
سلیمان چند قدم عقبتر میآمد و یکییکی جلوی تجهیزات میایستاد و با دقت وارسیشان میکرد. با اینکه باورش سخت بود، مطمئن بود که همه به دست خود ایرانیها و زیر نظر حسن مقدم ساخته شدهاند. قطعات و دستگاههایی که قیمت هرکدامشان چند هزار دلار بود. از بیشترشان میخواست بخرد. به عربی درخواستش را بیان میکرد و مثل همیشه حق به جانب و با اعتماد به نفس صحبت میکرد، اما چیزی توی صدایش بود که او را از حالت همیشگیاش در آورده بود، شاید یک لرزش خفیف و شاید هم یک سرماخوردگی ساده.
حسنآقا آدم مغروری نبود اما در برابر سلیمان، تکبر کمترین کاری بود که میشد انجام داد. هرکس که آن سالها شاهد رفتار سلیمان و تیم موشکی همراهش با حسن مقدم و تیم موشکی ایران بود، این حق را به او میداد. آن سالها روزهای حساس و سرنوشتساز جنگ بود. عراق باز هم در مناطق جنگی کم آورده بود و به جنگ شهرها متوسل شده بود. مردم دزفول و آبادان و اندیمشک و دیگر شهرهای مرزی از همان روزهای اول به وحشیگری ارتش عراق عادت کرده بودند، اما مردم شهرها دورتر پیش از شروع جنگ شهرها، زشتی جنگ و ناامنی را با چشم خودشان ندیده بودند.
از دورهای که جنگ شهرها شروع شد، هواپیماهای عراقی هر روز کیلومترها در آسمان ایران پرواز میکردند و بمبهایشان را روی مناطق مسکونی رها میکردند. برایشان فرقی نمیکرد که هدف یک دبیرستان دخترانه باشد یا پارکی که بچههای کوچک در حال بازی کردن روی اسباببازیهای آن لتوپار خواهند شد، بیمارستان باشد یا بازار، مسجد باشد یا خیابان.
بمبها و راکتها را رها میکردند و آسوده و مطمئن بر میگشتند. ارتفاع پروازیشان آن قدر بلند بود کار مؤثری از دست پدافند هوایی شهرها بر نمیآمد. همه هواپیماها و تجهیزات مدرن دنیا به لطف حامیان قدرتمند عراق در اختیار ارتش صدام بود و ایران پیچیده در تور تحریمها حتی کوچکترین وسایل جنگی مثل سیم خاردار را با چندین واسطه و به چند برابر قیمت میخرید. جنگ نابرابری بود. در حالی که به جز چند کشور سوریه، لیبی، الجزایر و کره شمالی هیچ کشوری از ایران حمایت نمیکرد. لیست حامیان کشور عراق روز به روز پر و پیمانتر میشد.»
کد خبر 645183منبع: ایمنا
کلیدواژه: دفاع مقدس جنگ تحمیلی يگان موشکي ايران شهيد حسن طهراني مقدم کتاب خط مقدم موشک شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق موشکی ایران حسن مقدم حسن آقا بچه ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۲۴۷۶۸۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
نقدی بر سریال افعی تهران ساخته سامان مقدم/ به جای سرکوب معلول باید علتها واکاوی شوند
با توجه به کم حوصله شدنم سعی میکنم سریالها مخصوصا آثار نمایش خانگی را بعد از پایان هر فصلشان شروع به دیدن کنم و سریال «افعی تهران» ساخته سامان مقدم را بر اساس همین دیدگاه هنوز ندیده بودم تا چند روز گذشته که خبر اعلام جرم علیه عوامل این سریال به دلیل اهانت به جامعه معلمان رسانهای شد و کنجکاو شدم تا آن را قبل از اتمام فصلش ببینم.
قسمت اول که تمام شد احساس کردم حرفی برای گفتن دارد روی فیلمنامه و سوژه داستان با وسواس بیشتری تمرکز کردم و در فیلمنامه و ساختار آن به لحاظ گره داستانی و شخصیتپردازی برخلاف فیلمها و سریالهایی که در سینما و تلویزیون باب شده تفاوت اساسی دیدم. این که فیلمنامه با توجه به پیرنگ اصلی که برایش تعریف شده آنقدر محکم هست که خرده داستانهایی که در طول اثر میبینیم در خدمت آن قرار دارند و هیچ سکتهای در روند کار ایجاد نمیکنند. نکته دیگر، شخصیت پردازی در فیلمنامه این سریال است که کاراکترها را در این مسیر همراه قصه کرده و به قوام و دوام آن کمک شایانی میکند. تا جایی که بیراه نیست اگر بگویم بر خلاف اکثر فیلمها و سریالها که کنشها و گرههای داستانی بر اساس اتفاقهای تحمیلی نویسنده رخ میدهد در «افعی تهران» شخصیت پردازی بگونهای است که اتفاقات بر اساس زیسته کارکترها در خانواده و جامعه و همچنین با نگاهی روانشناسانه و جامعه شناختی پیش میرود. گرههایی که برای خیلی از مخاطبان ملموس است و موجبات همزاد پنداری را در آنان بر میانگیزد و برای برخی که با مشکلات تولید یک اثر نمایشی آشنا نیستند تصویر درستی از روند ساخت در این روزهای پر چالش در عالم سینما و تلویزیون ارائه میدهد. البته که در طول این سریال میبینیم سازندگان خیلی ظریف و اما محتاطانه با این معضلات برخورد میکنند و داستان به گونهای پیش میرود که سیاست سانسور توسط برخی نهادها و از طرفی پافشاری سازنده اثر برای حفظ اصل فیلمنامهاش و ناراحتی او از اختلالی که در قصه و هدفش از به تصویر کشیدن جنایت به وجود میآید منطقی هستند و هر دو طیف بر اساس وظیفه و دغدغهای که دارند درست عمل میکنند که به نظرم این کشمکش بر جذابیت این سریال افزوده است. به تصور من سریال خوش ساخت است و بازیگران به خوبی از عهده نقش خود بر آمدهاند بخصوص پیمان معادی که به دلیل نگارش فیلمنامه «افعی تهران» روی سوژه و کارکتر اشراف کامل دارد و مسلطتر جلوی دوربین ظاهر شده است و در حفظ و تداوم حس شخصیت روشنفکری که از محیط اطرافش پر از خشم است و پریشانی ذهنی دارد به خوبی عمل میکند. در طول سریال تدبیر کارگردان و تدوینگر در فلاشبکهایی که ذهن شخصیت بیانی را به هم میریزد کلیدواژهای است که به انتقال حس در کلیت داستان کمک میکند و اتفاقا همین فلاشبکها هستند که مخاطب را در درک بهتر چرایی رفتارهای بیانی که به مرور در حال تحول است کمک میکنند و توهین او به معلمش در سکانسی که او را از ماشین بیرون میاندازد قابل فهم میشود. چرا که شخصیت او در طول کودکی و نوجوانی در خانواده و همچنین مدرسه شکل گرفته است. او هنوز کتکهایی که خورده و بیمهریهایی که دیده را نتوانسته فراموش کند و با آن کنار نیامده است. او هنوز در قسمت هشتم و سکانس مورد بحث به تحول شخصیتی نرسیده و نمیتواند معنای جمله لذتی که از بخشیدن میتواند بدست میآورد را نسبت به انتقام درک کند. با توجه به تعریفی که از شخصیت بیانی در طول 8 قسمت شده اگر رفتاری غیر از این به تصویر کشیده میشد حتما سکتهای در روند کار و دو گانگی در شخصیت او ایجاد میکرد و باید بدانیم که او فقط از معلمی که کتکش میزده متنفر است نه از جامعه معلمان. کما اینکه در قسمت دهم این سریال شاهد هستیم وقتی بیانی در رستوران نشسته و خانمی بابت سر و صدای ایجاد شده بابت جشن تولدش از او عذرخواهی میکند، بیانی تولد او را تبریک گفته و ادامه میدهد «خوش باشید». این رفتار باعث تعجب همراهش میشود و میپرسد «چون شناختت برات حل شد؟» و بیانی در جواب میگوید « نه، چون شعور معذرت خواهی داشت.» پس او که زخم خورده دوران گذشته و حتی در بعضی موارد زمان حال است از معلمی که تنبیه را از اساس انکار میکند، انتظار عذرخواهی دارد تا آبی ریخته شود بر آتش خشمش. به نظرم این رفتار را مشاوران تربیتی مدارس میتوانند تحلیل کنند که یک دانش آموز چگونه و چرا از خانواده و شاید معلمش دچار خشم شده و پرخاشگر میشود. بخصوص که این درد در ذهن او کهنه شده و مانند دملی چرکین در رفتارش مشاهده میشود. فراموش نکنیم که او هنوز تحت درمان است و در دیالوگی تاکید دارد که از همه دنیا بدش میآید و از خودش کمتر. او حتی از خودش هم بدش میآید پس تصور نگارنده این است به جای آن که به دنبال تقبیح رفتار یک شخص باشیم و معلول را سرکوب کنیم باید علتها واکاوی شود که به نظرم فیلمنامه «افعی تهران» بر اساس وظیفه ذاتی یک اثر نمایشی تلنگری میزند و دقیقا درگیرهمین موضوع و مطرح کردن علت و معلول است و این کارشناسان روانشناس و جامعهشناس هستند که باید در این باره اظهار نظر بهتری ارائه و علتها را موشکافی کنند و در جهت فرهنگسازی رفتار درست در جامعه و خانواده کوشا باشند. *منتقد سینماوتلویزیون ۵۷۵۷ برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1904427